محل تبلیغات شما
دیروز،
در حالی که یک ساعت تا شروع کلاسم مونده بود 
و طبق روال همیشه نشسته بودیم تو وی کافه 
و داشتیم کیک و قهوه مون رو میخوردیم
و منظره ی غبار آلود این شهر حال بهم زن جلوی چشمم بود

باز هجوم افکار مزاحم به ذهنم همه چی رو گذاشت رو حالت اسلوموشن.

یه لحظه احساس کردم چقد این لحظه زیباست
چقد همه چی به طرز عجیبی خوبه
چقد دارم لذت میبرم از هرچی دور و برم داره میگذره،حتی همین منظره ی گه گرفته!

دیروز،
داشتم میگفتم که هربار مصمم میشم و تصمیم م برای رفتن جدی تر میشه ناگهان انگار همه چی قشنگ میشه،
همه چی یادم میره
هرچی ازش متنفرم رو فراموش میکنم.
اصن نمیدونم چرا میخواستم برم

چرا اینجوری میشه آدم؟
چرا انقد فراموشکاریم؟
چرا حس میکنیم به احمقانه ترین چیزها هم وابستگی داریم وقتی قراره ازشون جدا شیم؟

خیلی عجیبه نه؟!

پِی اسم تو میگردم،تهِ یک فنجون خالی!

هرسال میگیم دریغ از پارسال

کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری...

چی ,رو ,میشه ,منظره ,ی ,هرچی ,همه چی ,منظره ی ,قشنگ میشه،همه ,چی قشنگ ,انگار همه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Andre's memory ایران باستان istrannelfcon mechanical engineering uselatcrim وبلاگ نمایندگی رودهن میراکل وب Automotive Carpet Cleaning tips attack on titan Sonya's page