محل تبلیغات شما
شاید طی همه این سالها صدها بار پیش اومده باشه که قهوه خوردم،ترک و فرانسه و دم شده و نشده و صدجور کوفت و زهرمار دیگه.اصن معیارم برای قضاوت اینکه یه کافه خوبه یا نه همیشه قهوه ش بوده.اما نمیدونم چه مرگیه هربار که میخوام تو خونه،وقتی تنهام و میخوام بنویسم و از سکوت حاکم لذت ببرم؛قهوه درست کنم سر میره و گند میزنه به حال و احوالم.مث این فیلما میشه که میخواد نشون بده یارو خیلی فکرش درگیره و حواسش به قهوه جوش نیست.
باری نیست که پای گاز وایسم و مشغول قهوه درست کردن بشم و مزه ی اون قهوه ی دم نکشیده که اصن نمیدونم میشد اسمش رو قهوه گذاشت یا نه،زیر زبونم نیاد.چهل روز مونده به کنکور تصمیم گرفته بودیم درس بخونیم.ولی هرکاری میکردیم جز درس خوندن.قهوه ی بی مزه میخوردیم،حرف میزدیم،میخوابیدیم،نقشه می کشیدیم،رویا میبافتیم.تو اون خونه زیر شیروونی کلی برنامه میریختیم واسه زندگیمون واسه آیندمون کلی فکر داشتیم.میخواستیم جهان رو فتح کنیم،میخواستیم دنیا رو به زانو دربیاریم.
ولی انگار صد سال میگذره از اون روزااز آخرین باری که از اون خونه بیرون اومدم تا همین بهمن ماهی که تا پشت درش رفتم و خیره موندم به پنجره گردی که درست وسط هال باز میشد.اون موقع خیلی چیز عجیب و تازه ای بود.پنجره ی گرد! همون ثانیه ها،دم غروب چقدر دلم گرفت.دلم میخواست گریه کنم از چیزی که میدیدم.چرا برام انقد عادی بود همه چی؟نه اون خونه دیگه خیلی لوکس به نطرم می اومد و نه اون خاطرات برام اونقد دلچسب بودن.انگاری گذر زمان و بزرگ شدنم فقط باعث شده بود هیچی به چشمم جلوه ی سابق رو نداشته باشه.همه چی ساده و عادی باشه

دلم خیلی گرفته و جایی جز اینجا رو ندارم که حرف بزنم.خسته شدم.خسته تر از هر وقتی توی زندگیم.انقدر خسته که حتی نمیتونم تعریف کنم برات.خسته تر از اونم که بتونم بنویسم.
میخواستم از اولین جلسه مشاوره مون بگم،نشد.
از دعواهای یک روند بعدش بگم،نشد.
از درگیری ذهنم که بعد رفتن روژین تکلیف من تو این خونه چی میشه،
از جلو نرفتن کارای پایان نامه م،
از بی انگیزگی این روزا برای رعایت یه رژیم ساده،
از بی حوصلگیم برای بیرون رفتن،
از حس غریبگی و بی کس و کار بودنم،
از مث زباله رفتار شدن باهام،
از سیگارای ک*ن به ک*نم.

کاش بودی و میشد باهات حرف زد.یا شاید بودی و حرف نمیزدم.فقط نگاهت میکردم.تو چشمات زل میزدم و مث دیشب،آروم و بی صدا اونقدر اشک میریختم تا نفسم بند بیادتا حس خفگی بهم دست بده از حجم بغضی که گلومو گرفته.

کاش بودیچقدر نیاز دارم به بودنت این روزا.چقدر کم دارم تورو این روزا
کاش بودی و بهم این نوید رو میدادی که این روزا هم میگذرنکاش واسه یه لحظه هم شده میتونستم ببینمت و لمست کنم.مطمئنم همون یه لحظه کلی بهم امید میداد برای آینده م،برای روزای پیش روم.

خسته ام از این همه کاش و اما و اگر.
خسته ام که هرچقد تلاش میکنم و به هر دری میزنم بازم محکوم میشم به مغرور بودن و خودخواه بودن.بازم میشنوم تو تلاشی نکردی!
شاید اگه تو بودی میتونستی بهم بگی چیکار باید میکردم و نکردم.شاید تو یه کلید طلایی داشتی که باهاش تمام درها باز میشد.




دلم بارون میخواد
دلم میخواد بارون بزنه و صبح چشامو باز کنم و بدون لحظه ای درنگ شال و کلاه کنم و راه بیفتم به سمت مقصد محبوبم.اونجا انقد راه برم و نفس بکشم و بارون رو با تک تک سلولهام جذب کنم که حالم خوب شهشاید تو این شرایطم تنها بارونه که میتونه یکم حالمو بهتر کنه.
حتی حرف زدن هم دیگه فایده ای ندارهنه کسی رو دارم که باهاش حرف بزنم نه اصلن دلم میخواد با کسی حرف بزنم.
تمام کارم این روزا شده فیلم بازی کردن،سرپوش گذاشتن رو حال داغونم که کسی نفهمه چمه و دارم چی میکشم.
جهنمه این دنیا
مگه نه؟

پِی اسم تو میگردم،تهِ یک فنجون خالی!

هرسال میگیم دریغ از پارسال

کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری...

تو ,رو ,کنم ,اون ,قهوه ,خسته ,این روزا ,اون خونه ,بودی و ,کاش بودی ,حرف بزنم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ادوارد 051 هوا فضا و علم روز مدار امام هشتم اینکه کتابخانه عمومی آصف فرخشهر وبلژیون همسفر مریم ابراهیم زاده Judith's blog exmortaredc اینورتر یاسکاوا northbelotob